بهاری باش





چون شکوفه باش

بر شاخ وبرگ درختان سبز پوشیده

...

چون کودکی آرمیده در دامان مادر...لبخند بر لب

....

چون گلی در دستهای عاشق در خاطر یار ...با تبسمی برلب

....

چون خورشید ... مهربان و گرم بر تن سبزها ...

آغوش گشوده

....

چون ابرهای سخاوت... بر باغهای منتظرمانده

دردیدار بهار... چشم براه!!!

...و هرگز ...هرگز

از باغ  بی خاطره ی گل... بی یاد شکوفه...مرو !!!!

 بهار دلگیر خواهد شد... گر سرسبزی وطراوت

  و عاشقانه زیستن را... بی نگاه بگذری

 و خاطره ی بهار با دل خویش

همراه نگردانی...در خروج از باغ بهار !!!

بهاری باش ... در عاشقانه زیستن ها

بهاری باش !!!!

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی(حافظ)


نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی

که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش

که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی

وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی

در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است

حیف باشد که ز کار همه غافل باشی

نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف

گر شب و روز در این قصه مشکل باشی

گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست

رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی

حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد

صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی

ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی(حافظ)

ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی

من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی

بوی یک رنگی از این نقش نمی‌آید خیز

دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی

سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن

ای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی

دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر

از در عیش درآ و به ره عیب مپوی

شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار

بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی

روی جانان طلبی آینه را قابل ساز

ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی

گوش بگشای که بلبل به فغان می‌گوید

خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی

گفتی از حافظ ما بوی ریا می‌آید

آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی


رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید(حافظ)



رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید


وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید

صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست

فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید

ز میوه‌های بهشتی چه ذوق دریابد

هر آن که سیب زنخدان شاهدی نگزید

مکن زغصه شکایت که در طریق طلب

به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید

ز روی ساقی مه وش گلی بچین امروز

که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید

چنان کرشمه ساقی دلم ز دست ببرد

که با کسی دگرم نیست برگ گفت و شنید

من این مرقع رنگین چو گل بخواهم سوخت

که پیر باده فروشش به جرعه‌ای نخرید

بهار می‌ گذرد دادگسترا دریاب

که رفت موسم وحافظ هنوزمی ‌نچشید


خواجه حافظ شیرازی

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی(حافظ)


 

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی

از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن

که قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزی

ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است

که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی

به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی

به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی

چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست

مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی

طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن

کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی

سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی

که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی

ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست

مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی

می‌ای دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبش

خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی

جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع

که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی

به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم

بیا ساقی که جاهل را هنیتر می‌رسد روزی

می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش

که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی

نه حافظ می‌کند تنها دعای خواجه تورانشاه

ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی

جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده

جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی

حافظ

صبا به تهنيت پير مي فروش آمد(حافظ)

 

صبا به تهنيت پير مي فروش آمد

كه موسم طرب و عيش و ناز و نوش آمد

هوا مسيح نفس گشت و باد نافه گشاي

درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد

تنور لاله چنان بر فروخت باد بهار

كه غنچه غرق عرق گشت و گل بجوش آمد

به گوش هوش نيوش از من و به عشرت كوش

كه اين سخن سحر از هاتفم به گوش آمد

زفكر تفرقه باز آن تاشوي مجموع

به حكم آنكه جو شد اهرمن، سروش آمد

ز مرغ صبح ندانم كه سوسن آزاد

چه گوش كرد كه باده زبان خموش آمد

چه جاي صحبت نامحرم است مجلس انس

سر پياله بپوشان كه خرقه پوش آمد

زخانقاه به ميخانه مي رود حافظ

مگر زمستي زهد ريا به هوش امد

حافظ 

چشمه قاف(شهریار)


چشمه قاف


از همه سوی جهان جلوه او می بینم

جلوه اوست جهان کز همه سو می بینم

چشم از او جلوه از او ما چه حریفیم ای دل

چهره اوست که با دیده او می بینم

تا که در دیده من کون و مکان آینه گشت

هم در آن آینه آن آینه رو می بینم

او صفیری که ز خاموشی شب می شنوم

و آن هیاهو که سحر بر سر کو می بینم

چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل

آن نگارین همه رنگ و همه بو می بینم

تا یکی قطره چشیدم منش از چشمه قاف

کوه در چشمه و دریا به سبو می بینم

زشتئی نیست به عالم که من از دیده او

چون نکو مینگرم جمله نکو می بینم

با که نسبت دهم این زشتی و زیبائی را

که من این عشوه در آیینه او می بینم

در نمازند درختان و گل از باد وزان

خم به سرچشمه و در کار وضو می بینم

جوی را شده ئی از لؤلؤ دریای فلک

باز دریای فلک در دل جو می بینم

ذره خشتی که فراداشته کیهان عظیم

باز کیهان به دل ذره فرو می بینم

غنچه را پیرهنی کز غم عشق آمده چاک

خار را سوزن تدبیر و رفو می بینم

با خیال تو که شب سربنهم بر خارا

بستر خویش به خواب از پر قو می بینم

با چه دل در چمن حسن تو آیم که هنوز

نرگس مست ترا عربده جو می بینم

این تن خسته ز جان تا به لبش راهی نیست

کز فلک پنجه قهرش به گلو می بینم

آسمان راز به من گفت و به کس باز نگفت

شهریار اینهمه زان راز مگو می بینم

ساقیا آمدن عید مبارک بادت

برآمد بادصبح و عید نوروز(سعدی)



سعدی


برآمد باد صبح و بوی نوروز

به کام دوستان و بخت پيروز
مبارک بادت اين سال و همه سال

همايون بادت اين روز و همه روز
چو آتش در درخت افکند گلنار

دگر منقل منه آتش ميفروز
چو نرگس چشم بخت ازبرخاست

حسدگو دشمنان را ديده بردوز
بهاري خرمست اي گل کجایی

که بينی بلبلان را ناله و سوز
جهان بی ما بسی بودست و باشد

برادر جز نکونامی میندوز
نکویی کن که دولت بينی از بخت

مبر فرمان بدگوی بدآموز
منه دل بر سراي عمر سعدی

که بر گنبد نخواهد ماند اين کوز
دريغا عيش اگر مرگش نبودی

دريغ آهو اگر بگذاشتی يوز

 

بهار خوش عذار آمد ( مولانا )


بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد

خوش و سرسبز شد عالم ، اوان لاله زار آمد

ز سوسن بشنو ای ریحان که سوسن صد زبان دارد

به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد

گل از نسرین همی‌پرسد که چون بودی در این غربت

همی‌گوید خوشم زیرا خوشی‌ها زان دیار آمد

سمن با سرو می‌گوید که مستانه همی‌رقصی

به گوشش سرو می‌گوید که یار بردبار آمد

بنفشه پیش نیلوفر درآمد که مبارک باد

که زردی رفت و خشکی رفت و عمر پایدار آمد

همی ‌زد چشمک آن نرگس به سوی گل که خندانی

بدو گفتا که خندانم که یار اندر کنار آمد

صنوبر گفت راه سخت، آسان شد به فضل حق

که هر برگی به ره بری چو تیغ آبدار آمد

ز ترکستان آن دنیا بنه ترکان زیبارو

به هندستان آب و گل به امر شهریار آمد

بهار آمد



سپیده دمیـــــــــــد و باز بهــــــــــاران آمد

                                              چه دلخوشم که سروشم ز آسمان آمد
مخسب که سوسن و نسرین و بوی بهار

                                              به شوق روی دل انگیــــــز عاشقان آمد
گشای دفتر عشق بخوان به نغمه خوش

                                              ببین که بلبـل و قمـــــــری ز آشیان آمد
نگر دمی به بیـــــــــابان و دشت و چمن

                                              شراب و باده صــــــافی بسی روان آمد
عجوززمستان رفت وباد صباست میوزد

                                              جمال دوست نگر ، ببـــــــین عیان آمد
به یمن این خجسته غلامی بشور وشعف

                                             شبم گذشت وطلوعش چه شادمان آمد


شاعر:غلامرضا پوزش

فریدون مشیری




فریدون مشیری

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ‌ها و دشتها
خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به حال غنچه‌های نیمه‌باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی‌ پوشی به کام
باده رنگین نمی ‌بینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می ‌باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ

انتظار وبهار بی تو...


انتظار

کوچه باغی است

که

به بهار ظهور تو

ختم می‌شود ...

بهار در قرآن

هوالمصور.
فَانظُرْ إِلَى آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ ذَلِکَ لَمُحْیِی الْمَوْتَى وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.
به آثار رحمت الهی بنگر که چگونه زمین را بعد از مردنش زنده می‏کند، آن کس که زمین مرده را زنده کرد,
زنده کننده مردگان در قیامت است و او بر همه چیز تواناست.

سوره مبارکه روم آیه شریفه ۵۰

إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنفَعُ النَّاسَ وَمَا
أَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن مَّاء فَأَحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِن کُلِّ دَآبَّةٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ
الْمُسَخِّرِ بَیْنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ لآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ.
در آفرینش آسمانها و زمین، و آمد و شد شب و روز، و کشتیهائی که در دریا به سود مردم در حرکتند،
و آبی که خداوند از آسمان نازل کرده، و با آن زمین را پس از مرگ زنده نموده و انواع جنبندگان را در
 آن گسترده وهمچنین در تغییر مسیر بادها و ابرهائی که در میان زمین و آسمان معلقند، نشانه‏هائی است
 از ذات پاک خدا و یگانگی او برای مردمی که عقل دارند و می‏اندیشند.

سوره مبارکه بقره آیه شریفه ۱۶۴

اعمال روز نوروز

یکی از پیامبران به نام حزقیل(از قیل) به وادیی رسید که تمام مردان آن مرده بودند، پیامبر خدا عرض کرد خدایا چگونه آنها را زنده خواهی کرد؟

خداوند امر کرد، مقداری آب بر روی خاک آنها بریز و درخواست کن تا زنده شوند، حزقیل مقداری آب ریخت و از خداوند تقاضای اعاده آنها را به حیات نمود و همه آنها زنده شدند و بین سی تا هفتاد سال زندگی کردند. این واقعه در اولین روز بهار یعنی فروردین واقع شده و به این واسطه روز اول فروردین را عید می گویند و کلمه عید از عود و اعاده اخذ شده است. (الفین- ترجمه وجدانی ص ۹۹۹)

امام صادق‌(ع) فرمودند: روز نوروز غسل کن و لباس پاکیزه بپوش»

الوسایل ج۲ صفحه ۴۲۸



«امام صادق‌(ع) فرمودند: روز نوروز غسل کن و لباس پاکیزه بپوش و بهترین عطرها را بزن و روزه‌دار باش و دو نماز دو رکعتی به این نحو که در رکعت اول، سوره حمد و ده مرتبه سوره قدر و در رکعت دوم حمد و ده مرتبه سوره کافرون، بخوان و در «دو رکعت دوم» نیز در رکعت اول، حمد و ده مرتبه سوره توحید و در رکعت دوم، حمد و ده مرتبه معوذتین (سوره فلق و سوره ناس»

مصباح المتهجد صفحه ۵۹۱

نوروز از روزهای ماست


«شیخ احمدبن فهد حلی در کتاب مهذّب، از امام صادق‌(ع) روایت کرده که حضرت فرمود: نوروز، روزی است که قائم ما اهل‌بیت‌(ع)، صاحب امر خلافت، در آن روز قیام می‌کند و خداوند او را بر دجال پیروز می‌گرداند، آن حضرت، دجال را در کوفه به دار می‌آویزد. هیچ نوروزی نمی‌آید، مگر اینکه ما، در آن روز انتظار فرج داریم، زیرا نوروز، از روزهای ما هست، ایرانیان آن روز را حفظ کردند ولی شما عرب‌ها آن را ضایع کردید!»

کتاب مهدی موعود ترجمه جلد سیزدهم بحار ص۱۱۰

نوروز و پذیرش هدیه

«ابراهیم کرخی می‌گوید: از امام صادق‌(ع) پرسیدم: مردی که صاحب کشاورزی و مزرعه‌ای بزرگ است، رعایا در عید نوروز، برای او، هدایایی می‌آورند، آیا این شخص می‌تواند در هدایا تصرف کند یا نه؟

امام‌(ع) فرمود: آیا آنها نماز گزار نیستند؟ عرض کردم: چرا، نماز گزار هستند، فرمود: هدیه آنها را قبول کند و به  آنها پاداش بدهد»

من لا یحضره الفقیه ترجمه غفاری ج ۴ ص۴۰۹

هر روز را نوروز کنید!

«در نوروز هدیه‌ای برای امیرالمومنین‌(ع) آوردند حضرت فرمود: این چیست؟

عرض کردند: یا امیرالمومنین‌(ع) امروز، نوروز است، حضرت فرمود: هر روز را برای ما نوروز بسازید»

من لا یحضره الفقیه ترجمه غفاری ج۴ ص۴۰۷ باب هدیه و پیشکش

نوروز روزی است که توقع ظهور داریم

«معلی بن خنیس می‌گوید: در نوروز خدمت امام صادق‌(ع) رفتم آن حضرت فرمود: امروز را می‌شناسی؟ گفتم: امروز روزی است که عجم‌ها آن را بزرگ می‌شمارند و به همدیگر هدیه می‌دهند.

حضرت فرمود: این شیوه(عید نوروز)، امری قدیمی است، آیا می خواهی برای تو علت آن را تفسیر ‌کنم تا بدانی، گفتم: ای آقای من اگر از شما موضوعی را یاد بگیریم برای من بهتر است از اینکه، مرده‌هایم زنده شوند، خداوند دشمنان شما را نابود کند، حضرت فرمود: در نوروز بود که خداوند از بنده‌هایش پیمان گرفت که او را بپرستند و برای او شریک قرار ندهند و به رسولان و حجج و ائمه‌(ع) ایمان بیاورند.

نوروز، اولین روزی است که خورشید تابیده و باد وزیده، گل در زمین شکفته است، روزی که کشتی نوح بر کوه جودی نشست، نوروز، روزی است که خدا در آن هزاران نفر را که از ترس مرگ، فرار کرده و مرده بودند، زنده کرد، روزی که جبرئیل بر پیامبر (ص) فرود  آمد و روزی که پیامبر (ص)، علی‌ را بر دوش گرفت تا بت‌های قریش را از فراز کعبه انداخت و متلاشی کرد و روزی که ابراهیم، بت‌های قومش را شکست، روزی که پیامبر‌(ص) به اصحابش دستور داد تا با امیرالمومنین‌(ع) بیعت کردند، روزی که پیامبر‌(ص) حضرت علی‌(ع) را به وادی جنیان فرستاد تا از آنها بیعت بگیرد، روزی که دوباره، مردم با حضرت علی‌(ع) بیعت کردند، روزی که حضرت بر خوارج نهروان پیروز شد.

نوروزی نمی‌آید  مگر اینکه ما توقع فرج داریم، زیرا نوروز از روزهای ما و از روزی‌های شیعیان ماست»

بحارالانوار ج ۳ صفحه۸۱-۸۰ باب ۲۲